loading...
الفبای عشق
mehdi بازدید : 111 جمعه 29 شهریور 1392 نظرات (0)

هی تو…..

گاهی

انقدر درد داری و بغض در درون صدایت گیر کرده که کلمات هم مسکنی برای دردت نیست،

گاهی باید سکوت کرد.

چیزی ننوشت

و آرام در گوشه کاغذت بغض کنی از این همه درد…

حتی قلمت هم نمی تواند این درد را تحمل کند و کم می اورد.

به تو که فکر می کنم بی اختیار به حماقت خود لبخند می زنم سیاه لشکری بودم

در عشق تو و فکر می کردم بازیگر نقش اولم ،افسوس …

حالا لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست …

تا بدانی نبودنت آزارم می دهد …

لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان …

که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد

لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پر شیار ،

لمس کن لحظه هایم را …

لمس کن این با تو نبودنها را تویی که می دانی من چگونه عاشقت بودم، بودم؟

نه ،عاشقت هستم ! لمس کن…

تو نیستی و پاییز از چشمهای دختر عاشقی شروع شده است

که تمام درختان را گریسته است در سوگ رفتنت، برنگرد،

که بر نمی گردی تو هیچوقت نمی خواهم داشته باشمت،

نترس فقط بیا در خزان خواسته هایم کمی قدم بزن تا ببینمت دلم برای راه رفتنت تنگ شده است

دلم چیزهای خوب میخواهد

مثل تو ولی همیشه چیزهای خوب برای از ما بهتروناست

نه من به قول تو ساده احمق یا شایدم عاشق احمق شده ام

مثل ماهی که دلش می خواهد از تنگ آبش بیرون بپرد

ولی هر چه تقلا میکند نمی تواند بالاخره یک روز از آب می زنم بیرون به

هوای تو…

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظرتون در مورد این وبلاگ چیه؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 33
  • کل نظرات : 24
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 25
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 26
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 26
  • بازدید ماه : 26
  • بازدید سال : 189
  • بازدید کلی : 10,820